کلاس شعر
دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ
آقا رضا شاعر بود . او همیشه شعر می گفت .آن هم چه شعر هایی
_توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
یک روز از روز ها که داشت با مردی صحبت می کرد.گفت که شاعر است و دوست دارد کلاس های شاعری داشته باشد و به بچه های دیگر شاعر شدن یاد بدهد. آن مرد هم گفت که من مدیر کانون ولایت هستم و دوست دارم شما در تابستان به کانون بیایید و به بچه ها شاعر شدن را یاد بدهید .آقا رضا که در پوست خود نمی گنجید . زبانش بند آمده بود و با تکان دادن سرش قبول کرد.
چند ماهی گذشت و گذشت تا این که تابستان شد .او به کانون ولایت آمد و دید که چند نفر در حال ثبت نام در کلاس شاعری هستند . خیلی خوشحال شد و بعد از چند روز کلاس ها شروع شد . آقا رضا هم به کلاس شاعریش رفت و با نام خدا کلاس را شروع کرد
نویسنده :ابوالفضل فلاح
۹۴/۰۴/۱۵